Monday, April 23, 2007

برای در خورت بودن صدایم کن!!!

محمد جان صدایم کن
نه با بغض و نه با تردید
صدایم کن به آوای خوش یک عشق
به تفسیر اقاقی ها
به یک سجاده صحبت با خدای ما


محمد جان نگاهم کن
نگاهت روح و جان دارد
نگاهت کهکشان دارد
شهابی و به دنباله خطی تا بی کران دارد


من اینجا سخت تنهایم
و می لرزد تمام پیکرم در سوز این سرما
محمد جان تو تن پوش صدایم شو
و بر دستان لرزانم بسان پوششی پشمی
پناهم شو!!!


محمد جان دلم اینجا اسیر دست شیطان شد
نبودی و تن پاکم
به گرد دوری چشمان پاکت سخت غلطان شد


تو چوپانی و من بره
و این دره هزاران گرگ و کرکس در درون دارد
صدای زوزه گرگان
و من تنها...
محمد جان پناهم شو
شعرها و نثرها و نامه هایم شو دلیل
برای هر غزل بیت و
برای شانه هایم تکیه گاهم شو


محمد جان تو پاکم کن
تو با اشک دو چشمانت
به غسل توبه و تطهیر پاکم کن
برای در خورت بودن
برای با خدا بودن
رهایم نه...
صدایم کن!!!
29/1/86
23:45

No comments: