Monday, April 23, 2007

بخاطر همه آدهاي دور... بخاطر همه آدمهاي نزديك

نوازش بومي و بياباني دستهاي تو
بيابانگرد مي كند
هر ليلي سر به راهي را
پس چرا خورده مي گيري
و با لبخندي از جنس مرجانهاي آبي
_ زيبا و كشنده _
به استهزإ مي نشيني
اين دل كوچك و خانگي مرا


من دلم مي سوزد
وقتي دلم تنگ مي شود
وقتي دلم براي امير ارصلان قصه هاي خودم
وقتي دلم براي سيندرلاي كفش شيشه اي قصه هاي تو
تنگ مي شود
من دلم براي خودم مي سوزد
و براي تو هم!



ترا چه مي شود بيابانگرد بومي من
بر سر آن سادگي روستاييت چه آمده
كه به انكار خود نشسته اي؟!
دستهايت را بگشا
بگذار لحظه اي
_ هر چند اندك‌ _
در آغوش هم نفسي تازه كنيم
بو بكشيم خاك را
و در شب گيسوي من
به امداد دستهاي شكاري تو
اميد شكار كنيم
دستهايت را بگشا بيابانگرد بومي من
بخاطره سيندرلاي كفش شيشه اي قصه هاي خودت
بخاطره امير ارصلان قصه هاي من
و حتي اليزابت آن مرد دور!!!

No comments: