چقدر خسته ام
چقدر شكسته
چقدر درد مي كند تن واژه هاي نانوشته ام
آه بانوي سبز پوش قبيله آنطرف رود
دستهايم
_ اين دو كودك بازيگوش _
خسته و شكسته اند
از نبرد بين بودن و نبودن بهار
و اين روح زنانه ام
محكوم به اعدام است !!!
هميشه چيزي هست
هميشه چيزي بايد باشدبراي محكوم كردن
بانو من گناهكارم
و تقاص گناهم
فرياد خاموشي بر سر واژه هاست
آه بانوي سبز پوش قبيله آنطرف رود
شانه هايت
دست هايت
چشم هايت
هميشه سبز
براي نجات واژه هايم تكه اي ابر بياور!!!
Sunday, May 6, 2007
بانوي سبز پوش
Posted by
Elahe
at
8:33 AM
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment